Thursday, August 08, 2013

باری نامتعالی

   باری از روی دوش‌هایم برداشتم. یا شاید از روی سینه‌ام. و حالا به آنچه باقی مانده است می‌اندیشم و اینکه آیا کافی است؟!
کافی برای تحمل؟ کافی برای هستی؟
و این بار برداشتن را عشق تحمل می‌کند. جای برش‌هایش و جای زخم‌هایش تا زمان‌ها خواهد بود. و عشق، لحظه‌های چروکیده‌ی دردهایش را تحمل می‌کند.
و تهوعِ آن ساده‌ترین و آن با اهمیت‌ترین پرسش‌ها در روانم می‌پیچد که پاسخی برایشان نخواهم داشت.
هر چند که بارم سبک‌تر شده باشد.